روزهای اغاز زندگی مان را باید غنیمت بشماریم...
چون به سادگی گریه میکنیم و به اسانی میخندیم ...
اما چند روز که گذشت داشتیم زمین خوردن را تجربه میکردیم که محکم تر به ایستیم در این بین اشکی هم میریختیم تا درد زمین خوردنمان را تسکین دهد
و ملاتی باشدبرای مقاومت دست اندازهای بعدی همین روزها بود که یادمان دادند مردها گریه نمیکنند و هرجه زودتر اشکهایت را پاک کن ....
تو همین روزها بود که داشتیم شور ونشاط را میچشیدیم و بالا و پایین میپریدیم و خریدن یک عروسک نو را برای خودمان جشن میگرفتیم که یادمان دادند دختر ها باید سنگین ورنگین باشند
اینجا بود که اشک برای مردانمان عیب شد و نشاط برای زنانمان نقص ...
بعد کم کم نقابهایی را ساختیم تا دیگر خودمان نباشیم و عیبها و نقصهایمان را بپوشانیم ...
تا به امروز که با اغاز هر روزی به دنبال نقابی میگردیم تا مخصوص کارهای ان روزمان باشد وبتواند در دیگران تاثیربگذارد
خیلی ها نقابهایشان را پاره کردند و خواستند که خودشان باشند دیگران انها را دیوانه خواندند و گاهی هم به انها به چشم یک مهاجم نگاه میکردند اما انها خود را از بند نقابها رها کردند
و پر کشیدند ....
امیدوارم ایندگان ما دردنیایی زندگی کنند که بتوانند دلشان را در دست بگیرند بدون اینکه هراسی داشته باشند و از اینکه خودشان هستند لذت ببرند
عناوین یادداشتهای وبلاگ
نویسندگان وبلاگ -گروهی
موسیقی